از شهيد مطهری بياموزيم
از شهيد مطهری بياموزيم
از شهيد مطهری بياموزيم
نویسنده : سيّد محمّد عابدين زاده
آيا مي دانيد كه شهيد مطهري...
2. استاد سه شب قبل از شهادت، پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم را در خواب مي بيند در حالي كه استاد در كنار امام خميني ايستاده بودند. پيامبر پس از روبوسي با امام، استاد را در آغوش گرفته و لبهاي ايشان را مي بوسند. (ناقل اين خاطره كه همسر استاد هستند فرموده اند:) من گفتم: ان شاءالله پيامبر گفته هاي شما را تأييد كرده اند. و استاد فرمود: «مطمئنّم به زودي اتفاق مهمّي براي من رخ مي دهد.»
3. استاد پس از ترور و شهادت سرلشكر قرني فرموده بود: «بعد از قرني نوبت من است». محمد فرزند ايشان مي گويد: خوشحالي ايشان در روزي كه شب آن روز به شهادت رسيدند، طوري بود كه هرگز نمونه آن را نديده بودم.
4. شاگرد يكي از عرفا دقيقاً همزمان با شهادت استاد (ساعت 11 شب) در خواب مي بيند قبري را نشان مي دهند و مي گويند: زيارت كنيد. مي پرسد: قبر كيست؟ مي گويند: قبر آقاي مطهري است. بعد ايشان را عروج مي دهند و به جاي وسيعي مي برند. در آنجا تخت نوراني اي را نشان مي دهند كه بسيار زيبا بوده و عده اي دورش مي گشته و صلوات مي فرستاده، مي گفتند: اين، جاي اولياءالله است. و در همين وقت آقاي مطهري وارد شده، روي آن تخت مي نشيند و مي گويند: «از خدا يك مقام عالي مي خواستم، به من مقامي متعالي عنايت فرمود.»
5. استاد بارها به دانشجويان مي گفتند: «دانشگاه به منزله مسجد است. سعي كنيد بدون وضو وارد دانشگاه نشويد.» و خود نيز به يكي از دانشجويان گفته بودند: «من هيچ وقت بدون وضو وارد كلاس نمي شوم.»
6. حدود 45 سال پيش در اوّلين جلسه اي كه در كلاس درس نهج البلاغه استاد حاضر شدم، توصيه زيادي براي نماز شب كردند و متذكّر شدند كه يكديگر را در نماز شب دعا كنيم. بعد گفتند: «من از شما مي خواهم كه دعايي كه در حقّ من مي كنيد، اين باشد كه من با شهادت از دنيا بروم.»
7. بعد از آنكه من ايشان را در جريان امر مريضي كه در بيمارستان خوابيده و پدرش وضع مالي خوبي نداشت، قرار دادم، استاد به من پول دادند تا او را مرخّص كنم و فرمودند: «هر وقت از اين مريض ها ديدي، به من بگو.»
8. استاد بود كه متن خير مقدم بازگشت امام در 12 بهمن 57 را تهيه و قرائت نمود. استاد اين متن را اين گونه آغاز كرد: «جاءالحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقاً»، «اَلا انّ حزب الله هم الغالبون»
اي روح خدا و اي ابراهيم بت شكن اسلام و اي بنده پاكباز حق و اي جان عزيز ملت ايران! به عرض برسانم كه:
رواق منظر چشم من، آشيانه توست كرم نما و قدم نه كه خانه، خانه توست
9. استاد در نوشته اي كه پس از شهادت در جيب لباس ايشان يافت شد، اين نكات را براي در ميان گذاردن با امام قدس سره ياد داشت كرده بودند: نماز جمعه - تشكيلات روحانيت و خطر حزب - مسأله امر به معروف و نهي از منكر - پيشنهاد حجاب استاندارد - تسهيلات ازدواج - تعليم فنون جنگي براي افراد 18 سال تا 40 سال و...
10. استاد خويشتن خويش را مرهون امام مي دانست، در اين رابطه مي نويسند:
«پس از مهاجرت به قم، گمشده خود را در شخصيتي ديگر يافتم. فكر كردم كه روح تشنه ام از اين شخصيت سيراب خواهد شد... درس اخلاقي كه به وسيله شخصيت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته مي شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود، نه اخلاق به مفهوم خشك علمي، مرا سرمست مي كرد. بدون هيچ اغراق و مبالغه اي، اين درس مرا آنچنان به وجد مي آورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شديداً تحت تأثير آن مي يافتم. بخش مهمّي از شخصيت من در آن درس و سپس درسهاي ديگري كه طي دوازده سال از استاد الهي ام فراگرفتم، انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مي دانم. راستي كه او روح قدس الهي بود...»
بارها مي گفتند: «من نسبت به امام، حالتي چون مولوي نسبت به شمس دارم. تأثير تعلّم در محضر ايشان زايدالوصف است.»
11. استاد در سال 1334 با دو تن از دوستان خويش قرار مي گذارند كه هريك ماهيانه مبلغي روي هم بگذارند تا بتوانند مؤسّسه اي فرهنگي تأسيس نمايند. مطابق اين قرار، آقاي طباطبائي 300 ريال، آقاي قائني 1000 و استاد 150 ريال در ماه تعهّد كرده اند.
12. استاد وضعيت زندگي اش را در نامه اي خطاب به پدر خويش چنين توصيف كرده اند (تاريخ 5 / 7 / 44):
«خدا را شكر مي كنم در زندگي محتاج نيستم، روزي كفاف دارم، به سلامتي و بهداشت خودم و فرزندانم مي رسم، وظائف ديني خود را به لطف خدا انجام مي دهم، به كار تحصيل و تربيت فرزندانم رسيدگي مي كنم، من بر كار مسلّطم نه كار بر من. علي الظّاهر در جريان زندگي مظالمي به گردنم نمي آيد، ناني كه مي خورم، نان كار و زحمت است، آبرو و احترامم محفوظ است.»
13. كتاب «داستان راستان» از سوي كميسيون ملّي يونسكو در ايران، برنده جايزه يونسكو شده است. (در سال 1344)
14. استاد شرط موافقت خويش با طبقه اي جديد - كه به تعبير ايشان در فرهنگ جديد غربي پرورش يافته و مطالعات و علايق اسلامي دارند - را (در سال 50) چنين مطرح نموده اند:
«اين طبقه مي توانند حلقه ارتباط فرهنگ غربي و فرهنگ اسلامي واقع شوند ولي مشروط به اين كه برنامه هايي كه به وسيله اين طبقه اجرا مي شود، تحت نظارت و كنترل دقيق افرادي باشد كه در فرهنگ اسلامي پرورش يافته اند و در علوم اسلامي تخصّص يافته اند. و اگر اين نظارت به طور دقيق و جدّي صورت نگيرد، زيان اين گونه افراد و برنامه هايي كه اجرا مي كنند، از سودش بسي بيشتر است.»
15. استاد از پدر خويش چنين ياد مي كنند:
«از وقتي يادم مي آيد، اين مرد بزرگ و شريف هيچ وقت نمي گذاشت و نمي گذارد كه وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخير بيفتد. شام را سر شب مي خورد و سه ساعت از شب گذشته مي خوابد و حدّاقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شبهاي جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده، بيدار مي شود و حدّاقل قرآني كه تلاوت مي كند يك جزء است و با چه فراغت و آرامشي نماز شب مي خواند... اينها دل را زنده مي كند.»
16. استاد طيّ نامه اي به فرزندش چنين توصيه مي نمايد:
«در انتخاب دوست و رفيق فوق العاده دقيق باش كه مارخوش خطّ و خال فراوان است، همچنين در مطالعه كتابهايي كه به دستت مي افتد... حتّي الامكان از تلاوت روزي يك حزب قرآن كه فقط پنج دقيقه طول مي كشد، مضايقه نكن و ثوابش را هديه روح مبارك حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم بنما كه موجب بركت عمر و موفقيت است. ان شاءالله.»
17. استاد در مورد آزادي عقيده مي گفتند: «انقلاب اسلامي اگر بخواهد جلو آزادي عقيده را بگيرد، شكست مي خورد... البته فرق است ميان فكر و عقيده، عقيده ممكن است پايه فكري داشته باشد و ممكن است چنين نباشد و مثلاً از آباء و اجداد رسيده باشد. عقيده اي كه پايه فكري ندارد و از يك انديشه ناشي نشده است، نمي تواند آزاد باشد و به شدّت بايد با آن مبارزه كرد. مثل نحوست سيزده و خرافات و... خلاصه اينكه فريب و نيرنگ، قرآن و نهج البلاغه را وسيله قراردادن، آزاد نيست؛ ولي تفكّر، آزاد است و هركس بايد بتواند فكر خود را عرضه كند و در بازار افكار و انديشه هاي مختلف است كه ارزش تفكّر اسلامي آشكار مي شود.»
18. استاد در پاسخ دانشجويي كه از برنامه زندگي ايشان سؤال كرده بود، فرمودند:
«وقتم در زندگي تنظيم شده است؛ يكي، دو ساعت براي سخنراني، وقت مشخّصي براي مطالعه و حتي يكي، دو ساعت براي بچه ها كه به درسشان برسم و با آنها بازي كنم. بالاخره بچه ها هم حق دارند. من براي بچه ها ارزش قائلم. در موقع مشخّصي كه بايد با بچه ها باشم، حتي اگر كار مهمّي داشته باشم، ترجيح مي دهم كه آن دو، سه ساعت به بچه ها و درس و مشقشان برسم.»
امام در هيچ حادثه اي از حوادث انقلاب مانند ترور استاد ناراحت نشدند،... وقتي با مقدّمه چيني هاي زياد، خبر را به امام داديم؛ امام منقلب شدند و دستشان را محكم به محاسنشان مي كشيدند و مي فرمودند: «مطهري، مطهري، مطهري...
19. استاد براي آنكه فضاي ديني دانشكده الهيّات (قبل از انقلاب) با ورود زنان بي حجاب آسيب نبيند، قبل از شروع كنكور اختصاصي، تعداد زيادي روسري تهيه كرده و به نگهبان هاي در جنوبي و شمالي داده و فرمودند:
«به هر داوطلب زن كه بدون حجاب مي آيد، يكي از اين روسري ها را هديه كنيد تا سر و گردن خود را با آن بپوشاند و بدون حجاب به دانشكده اي كه بسان يك مكان مقدّس اسلامي است، در نيايد.»
(اين كار در اين زمان ممكن است ساده به نظر برسد اما در آن روزگار مي توانست خطرات و دشواري هايي در پي داشته باشد.)
20. (بنا به نقل همسر استاد) ايشان قبل از خواب 20 دقيقه الي نيم ساعت قرآن مي خواندند و حدود ساعت 10 مي خوابيدند. از 5/2 بعد از نيمه شب به نماز شب و مناجات مي ايستادند. مناجاتهاي عجيبي داشتند... در 24 ساعت حتي نيم ساعت بي وضو نبودند. هميشه مي گفتند: «با وضو باشيد. وضوي دائمي خوب است.»
21. حاج سيّد احمد خميني قدس سره فرموده بودند: امام در هيچ حادثه اي از حوادث انقلاب مانند ترور استاد ناراحت نشدند،... وقتي با مقدّمه چيني هاي زياد، خبر را به امام داديم؛ امام منقلب شدند و دستشان را محكم به محاسنشان مي كشيدند و مي فرمودند: «مطهري، مطهري، مطهري...»
22. استاد در مورد انديشه اش در اين مورد كه اگر به جاي تحصيل در علوم حوزوي، رشته اي از تحصيلات جديد را پيش مي گرفت، چه مي شد؟ چنين مي فرمايد:
«... در اين وقت فكر كردم، ديدم اگر در اين رشته نبودم و فيض محضر اين استاد (به تعبير آقاي حجةالاسلام احمدي يزدي، منظور حضرت امام است.) را درك نمي كردم، همه چيز ديگرم چه از لحاظ مادي و چه از لحاظ معنوي ممكن بود بهتر از اين باشد كه هست، اما تنها چيزي كه واقعاً نه خود آن را و نه جانشين آن را داشتم، همين طرح فكري بود با نتايجش. الآن هم بر همين عقيده ام.»
23. استاد در مورد تحوّلات روحي خويش مي نويسد:
«از سنّ سيزده سالگي اين دغدغه در من پيدا شد و حسّاسيت عجيبي نسبت به مسائل مربوط به خدا پيدا كرده بودم... چنان در اين انديشه ها غرق بودم كه شديداً ميل به «تنهايي» در من پديد آمده بود. وجود هم حجره را تحمّل نمي كردم. حجره فوقاني عالي را به نيم حجره اي دخمه مانند تبديل كردم كه تنها با انديشه هاي خودم به سر برم. در آن وقت نمي خواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه، به موضوع ديگري بينديشم...»
24. استاد در مورد امام مي نويسد:
«من كه قريب دوازده سال در خدمت اين مرد بزرگ تحصيل كرده ام، باز وقتي كه در سفر اخير به پاريس به ملاقات و زيارت ايشان رفتم چيزهايي از روحيه او درك كردم كه نه فقط بر حيرت من، بلكه بر ايمانم نيز اضافه كرد. وقتي برگشتم، دوستانم گفتند: چه ديدي؟ گفتم: چهار تا «آمَنَ» ديدم: آمَنَ بهدفه...، آمَنَ بسبيله...، آمَنَ بقوله... و آمَنَ بربّه...»
25. استاد هدف از نوشتن كتابهاي خود را چنين بيان كرده اند:
«اين بنده از حدود بيست سال پيش كه قلم به دست گرفته، مقاله يا كتاب نوشته ام، تنها چيزي كه در همه نوشته هايم آن را هدف قرار داده ام، حلّ مشكلات و پاسخگويي به سؤالاتي است كه در زمينه مسائل اسلامي در عصر ما مطرح است... هجوم استعمار غربي با عوامل مرئي و نامرئي اش از يك طرف، و قصور يا تقصير بسياري از مدّعيان حمايت از اسلام از سوي ديگر، سبب شده كه انديشه هاي اسلامي مورد هجوم و حمله قرار گيرد. بدين سبب، اين بنده وظيفه خود ديده است تا در حدود توانايي در اين ميدان انجام وظيفه نمايد.»
26. استاد بينش خود در مورد روحانيت را چنين خلاصه مي نمايد:
«اين بنده كه همه افتخارش اين است كه در سلك اين طبقه منسلك است و خوشه چيني از اين خرمن به شمار مي آيد و در خانواده اي روحاني رشد و نما يافته و در حوزه هاي علوم ديني عمر خويش را به سر برده، تا آنجا كه به ياد دارد، از وقتي كه توانسته اندكي در مسائل اجتماعي بينديشد، در اطراف اين موضوع - سازمان روحانيت و مشكلات و راه حلّ آن - فكر مي كرده است.»
27. جناب آقاي خاتمي - رئيس جمهور محترم - در مورد مبارزه استاد با ملّي گرايي با اشاره به كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» اين كلام را از استاد نقل مي نمايد: «همه مي دانيم كه در اين اواخر افراد بي شمار تحت عنوان دفاع از ملّيت و قوميت ايراني مبارزه وسيعي را عليه اسلام آغاز كردند و در زير نقاب مبارزه با عرب و عربيّت، مقدّسات اسلام را به باد اهانت گرفته اند. آثار اين مبارزه با اسلام را كه در ايران، در كتاب ها، روزنامه ها، مجلاّت هفتگي و غيره (قبل از انقلاب) مي بينيم، نشان مي دهد يك امر اتفاقي و تصادفي نيست، يك نقشه حساب شده است و منظوري در كار است.»
28. آقاي فخرالدين حجازي مي نويسد: «آنچه در مطهري تحسين آميز بود، مرزداري او بود. او كاملاً از مرز مكتبي اسلام دفاع مي كرد و اگر تجاوزي به اين مرز مي ديد فرياد مي كشيد. كساني بودند كه به نام اسلام سخناني زيبا مي گفتند و گروهي انبوه را جذب مي كردند. ولي او خطر تهمت ها را مي پذيرفت و بر ضدّ جرياني كه به وجود آمده بود، يك تنه برخاست و گفت: «آنچه اسلام ناب است بايد گفته شود و نويسنده بايد احاطه به مسائل اسلامي داشته باشد. شيوايي سخن دليل نيست، محتوا بايد صحيح باشد.»
29. مرحوم علاّمه طباطبايي فرمودند: «مرحوم مطهري هوش فوق العاده اي داشت و حرف از او ضايع نمي شد. وقتي كه ايشان در جلسه درسم حاضر مي شدند (اين عبارت، عبارت خوبي نيست، ولي مقصود را بيان مي كند = تعبير خود علامه) بنده از شوق و شعف، حالت رقص پيدا مي كردم، به جهت اينكه مي دانستم هرچه بگويم، هدر نمي رود و محفوظ است.»
30. حجةالاسلام سيد محمدباقر حجّتي مي نويسد:
«مدّت بسيار زيادي، ساعات تدريس استاد، از هنگام طلوع فجر تا مدّتي پس از طلوع آفتاب بود. ايشان قبل از اذان از منزل پياده راه مي افتادند و پس از اقامه نماز دوگانه بامدادان درس را آغاز مي نمودند.»
31. مقام معظّم رهبري مي فرمايند:
«من به حال آقاي مطهري غبطه مي خورم. اين لطفي كه خداوند در حقّ ايشان كرد واقعاً چيز عجيبي است. خداي متعال به ايشان لطف كرده بود و استادان، شخصيت ها و بزرگاني را كه خيلي كم اتفاق مي افتد كه انسان در مدّت عمرش يكي دو تا از آنها را ببيند، ديده بود.»
32. شهيد محلاّتي به عنوان نمونه اي از مخالفت شديد استاد با ملّي گرايان، نظر ايشان را در مورد دولت موقّت چنين عنوان كرده اند:
«هركدام از دولت هاي گذشته اسمي داشتند، مثلاً دولت آشتي ملّي و... من دولت موقّت را «دولت كودن ها» مي نامم. اينها آنقدر بي شعورند و به حدّي غرور بر وجودشان مسلّط شده كه خود را در مقابل امام، صاحب نظر مي دانند.»
شهيد محلاّتي مي فرمايد:
«آن زمان كه حتّي بعضي از روحانيان به خاطر جنبه هاي سياسي، با منافقين كنار مي آمدند، ايشان در جامعه روحانيت مبارز گفتند:
«ما بايد اعلاميه بدهيم و موضع خود را نسبت به اينها مشخّص كنيم. خطر، اينها هستند! ما از دشمن خارجي نبايد زياد بترسيم.»
33. استاد وقتي در سنّ بيست سالگي براي ديدن آيةالله شاه آبادي به مسجد جمعه تهران رفته بودند، متوجّه مي شود دو نفر باهم صحبت مي كنند و يكي از آنها مي گويد: چند سالي كه از شهرستان به تهران آمديم، حال اگر هيچ استفاده اي نكرديم ولي لااقل توحيدي از اين مرد (شاه آبادي) آموختيم. سپس استاد مي گويند:
«هميشه فكر مي كنم كه چقدر خوب است براي انسان كه بتواند لااقل يك نفر را زنده كند و احياء كند.»
34. استاد مي فرمودند:
«در نوجواني شخصي مرا نصيحت مي كرد كه به سراغ طلبگي نروم. حدود 18 سال بعد پس از انتشار «اصول فلسفه» در حالي كه او نماينده مجلس شده بود و تغيير حالي هم پيدا كرده بود، كلّي تعريف و تمجيد مي كرد، همان جا در دلم خطور كرد: تو همان كسي هستي كه مرا نصيحت مي كردي دنبال اين حرفها نرو. اگر آن موقع حرف تو را گوش مي كردم، الآن يك پشت ميز اداره نشين بودم.»
35. استاد از تملّق بيزار بود و برخورد مي كرد. خود ايشان مي فرمود:
«وقتي در شيراز يكي از اساتيد قبل از سخنراني براي معرّفي من مطالبي مطرح كرد و در ضمن آنها گفت: «من اين جمله را با كمال جرأت مي گويم. اگر براي آن، لباس روحانيت افتخار است؛ فلاني، افتخارِ لباس روحانيت است.» آتش گرفتم از اين حرف و مقداري حرف زدم و رو كردم به آن شخص كه: آقاي فلان! اين چه حرفي بود؟ من چه كسي هستم؛ من در تمام عمرم يك افتخار بيشتر ندارم، آن هم همين عمّامه و عباست. من كيستم كه افتخار باشم؟ اين تعارفهاي پوچ چيست كه به همديگر مي كنيم؟!»
36. مجتبي، فرزند استاد مي گويد: روزي به ايشان گفتم: پدرجان! چرا شما با اينكه ميز و صندلي هست، بيشتر اوقات براي كار علمي از آن استفاده نمي كنيد؟ ايشان فرمودند:
«ميز و صندلي به درد دانشگاهيان و روشنفكران مي خورد، ما با خوي و خصلت طلبگي انس گرفته ايم. آن كارها با روحيه ما آخوندها جور در نمي آيد.»
37. مقام معظّم رهبري به عنوان نمونه اي از هيجانات عرفاني و معنوي استاد مي فرمايند:
«حدود سالهاي 52 و 53 بود كه استاد به مناسبتي مي گفتند: «من مايلم فرصتي پيدا كنم و كارهاي دانشگاهي و درسي را كنار بگذارم و بروم قم.» و تعبيري كه مي كردند اين بود كه «خدا را ببينم» يا مثلاً به «لقاي حق برسم» و يا تعبيري شبيه اين...»
38. ايشان با ديوان حافظ و اشعار عرفاني مأنوس بود. با قرآن انس زيادي داشت و در تعدادي از سفرها ديده بودم تا مقداري قرآن نمي خواند، نمي خوابيد و يك شب كه در منزل ما بود، نصف شب از صداي گريه ايشان خانواده ما بيدار شده بود. اتاق ايشان هم وضعيت خاصّي داشت كه توجّهات ايشان را مشخّص مي كرد. در اتاقشان يك تابلوي «الله» بود كه با نئون سبز نوشته شده، عكسي هم از استاد بود و فقط در شب و در تاريكي جلوه داشت و مشخّص مي كرد استاد همان نيمه شبها كه مشغول ذكر خداست، مي خواهد از همه حواس خود نيز استفاده كند. عكسي هم از استاد نهج البلاغه شان مرحوم ميرزا علي آقاي شيرازي در اتاقشان گذاشته بودند.
39. مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني با آن همه عظمتِ شخصيت، در مورد استاد فرمودند:
«من برخي از سخنراني هاي آن مرحوم را از راديو گوش مي دهم و استفاده مي كنم. اين سخنراني ها و كتاب هاي او بهترين معرّف شخصيت اوست. «عطر آن است كه ببويد، نه آنكه عطّار بگويد»، هيچ تعريفي جايگزين بيانات خود آن مرحوم نمي شود.»
40. برخي ويژگي هاي استاد از زبان نزديكان و آشنايان:
1. هميشه با وضو بود و به اين كار توصيه مي كرد.
2. به طبيعت، علاقه وافر داشت و گاه ساعت ها در نقاط با صفا به تفكّر مي نشست.
3. نماز شب را به پا مي داشت.
4. نسبت به انجام فرائض فرزندان نظارت دقيق داشت.
5. شبها قبل از خواب، حدود بيست دقيقه قرآن مي خواند.
6. به فقرا و مستمندان كمك مي كرد به طوري كه برخي مواردِ آن بعد از شهادتش آشكار شد.
7. از جواني علاقه وافر به شهادت داشت و به افراد مي سپرد تا در اين باره برايش دعا كنند.
8. صداي گريه بلند او هنگام خواندن روضه سيّد الشّهداعليه السلام، مناجات و فوت پدر و مادرش مشاهده شد.
9. از شهرت و مريد پروري گريزان بود.
10. براي پدر و مادر و استاد خويش احترام وصف ناپذيري قائل بود.
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}